نمیدونم چرا همیشه ته ماجرا به من میرسه، یعنی مثلا همه چی تموم شده بعد آخرش من متوجه میشم، موقعی که نامه ی خدافظی میفته تو بغلم، واقعا خیلی عجیبه،البته تقصیر خودمه ها. دیگه چیکار کنم نمی تونم در عین حال از همه جا با خبر باشم که. ولی خوب لااقل متوجه میشم چی شد، بازم جای شکر داره.:)
پ.ن: این ماجرا ها پایان نا پذیره انگار.
درباره این سایت